آسیب شناسی احادیث اصول کافی

منقول است که : این کتاب به امام زمان (عج) عرضه شده و ایشان فرمودند: "الکافی کاف لشیعتنا" یعنی کتاب کافی برای شیعیان ما بس است (مقدمه ترجمه اصول کافی از دکتر مصطفوی،ص 7 ).

 در کتاب کافی اخبار غیر معتبری نیز وجود دارد که راویان آنها از نظر رجال شناسان افراد غالی و کذاب و جعل کننده حدیث شناخته می شوند.

حال نظریه مذکور را مورد بررسی قرار می دهیم :

1. علامه مجلسی می فرمایند:

بعضی از گزاف گویان به طور یقین می گویند: همه کتاب کافی بر امام زمان (عج)عرضه شده است چون کلینی در بغداد،شهر نمایندگان آن حضرت بوده است . بطلان سخن آنان بر کسی پوشیده نیست(مرآه العقول،چاپ جدید،جلد 1،ص 22).

2.  محدث بزرگ مرحوم حاج میرزای حسین نوری می فرماید:

این شایعه که می گویند: کافی را بر حضرت حجه (ع) عرضه شده و فرموده است: کافی برای شیعه ما کافی است اصلی ندارد و در تالیفات اصحاب ما از آن اثری نیست.

3. محدث نوری از محدث استر آبادی(از علمای بزرگ علم اخبار که از مسلک اخباریت شدیدا دفاع میکرد و احاطه وسیعی به اخبار داشت) نفل می کند که گفته است:

این مطلب که می گویند: کتاب کافی مورد تصویب امام زمان واقع شده است صحیح نیست و اصلی ندارد.

 بررسی نمونه احادیث

1. در اصول کافی بابی دیده می ‌شود با عنوان «باب النهی عن الأشراف علی قبر النبی -صلی الله علیه و آله و سلم-» در این باب که «مشرف شدن بر قبر پیامبر -صلی الله علیه وسلم-» را نهی نموده است تنها یک حدیث آمده و شیخ کلینی با اعتماد بر آن حدیث، چنین عنوانی را برگزیده است که در حقیقت فتوای او را نشان می‌ دهد. امّا این یک حدیث بقدری دور از عقل است که شارحین کافی همگی در تفسیرش درمانده ‌اند. سند و متن حدیث به قرار زیر است:

«عده من أصحابنا، عن احمد بن محمد البرقی، عن جعفر بن المثنی الخطیب قال: کنت بالمدینه و سقف المسجد الذی یشرف علی القبر قد سقط و الفعله یصعدون و ینزلون و نحن جماعه. فقلت لأصحابنا من منکم موعد یدخل علی ابی عبدالله -علیه السلام- اللیله؟ فقال مهران بن ابی بصیر: أنا. و قال اسماعیل بن عمار الصیرفی: أنا. فقلنا لهما: سلاه لنا عن الصعود لنشرف علی قبر النبی -صلی الله علیه  و آله و سلم- فلما کان من الغد لقیناهما، فاجتمعنا جمیعا فقال إسماعیل: قد سألنالکم عما ذکرتم، فقال: ما أحب لأحد منهم أن یعلو فوقه ولا آمنه أن یری شیئاً یدهب منه بصره، أو یراه قائما یصلّی، أو یراه مع بعض أزواجه -صلی الله علیه و آله وسلم-».

(الأصول من الکافی، ج ۱، ص ۴۵۲. مقایسه شود با ترجمه اصول کافی در ج ۲، ص ۳۴۶، بقلم جواد مصطفوی (از انتشارات علمیّه اسلامیّه.)

ترجمه :

یعنی : «گروهی از یاران ما از احمد بن محمّد برقی روایت کرده ‌اند و او از جعفر بن مثنّی مشهور به خطیب شنیده که گفت:

من در مدینه بودم و (بخشی از) سقف مسجد نبوی که بر فراز قبر پیامبر -صلی الله علیه  و آله و سلم- قرار داشت ریخته بود و کارگران بالا و پایین می ‌رفتند و من به همراه جماعتی آنجا بودم. به رفقای خود گفتم چه کسی از شما امشب با ابو عبدالله (امام صادق -علیه السلام-) وعده ملاقات دارد و بر او وارد می‌ شود؟ مهران بن ابی بصیر گفت: من. و اسماعیل بن عمار صیرفی نیز گفت: من. ما به آن دو گفتیم که از امام صادق درباره بالا رفتن (و مشرف شدن) بر قبر پیامبر -صلی الله علیه  و آله و سلم- سؤال کنید تا (اگر جایز باشد) ما هم بر فراز قبر پیامبر -صلی الله علیه  و آله و سلم- رویم! چون روز بعد فرا رسید با آن دو تن، روبرو شدیم و همگی گرد آمدیم. اسماعیل گفت: آنچه گفته بودید ما از ابو عبدالله برایتان پرسیدیم، در پاسخ گفت: من دوست ندارم که هیچ یک از شما بالای قبر (پیامبر -صلی الله علیه  و آله و سلم-) برآید و او را ایمن نمی ‌گردانم از اینکه در آنجا چیزی دیده کور شود! یا پیامبر را به نماز ایستاده مشاهده کند، یا او را با برخی از همسرانش (در آنجا) ببیند».!

نقد این حدیث :

این حدیث بلحاظ سند و متن، ساقط است زیرا:

اوّلاً ـ جعفر بن مثنّی مشهور به خطیب، معاصر امام رضا -علیه السلام- بوده و در زمان امام صادق -علیه السلام- نمی ‌زیسته است! چنانکه مجلسی در کتاب «مرآه العقول» می‌ نویسد: «فان جعفر بن المثنی من اصحاب الرضا -علیه السلام- و لم یدرک زمان الصادق -علیه السلام-».

یعنی: «جعفر بن مثنّی از همراهان امام رضا بوده و زمان امام صادق را در نیافته است».

ثانیاً ـ جعفربن مثنی مذهب واقفی ( واقفیان، شیعیان هفت امامی هستند که در امامت موسی بن جعفر -علیه السلام- توقف کرده‌اند یعنی ائمه بعد را نپذیرفته‌اند و آنها را از علمای امت شمرده ‌اند. ) داشته و علمای رجال شیعی به هیچ وجه او را توثیق نکرده‌ اند. مامقانی در کتاب «تنقیح المقال» دربارهٔ وی می ‌نویسد : «هذا واقفی لم یوثق» تنقیح المقال فی علم الرجال، ج ۱، ص ۲۲۰، چاپ سنگی) ! «این مرد، مذهب واقفی داشته و توثیق نشده است».

ثالثاً ـ اگر مقصود از دین پیامبر خدا -صلی الله علیه  و آله و سلم-، رؤیت جسم آن حضرت در زیر خاک بوده است که این امر ممکن نبود و چنانچه مقصود، دیدن روح پیامبر اکرم -صلی الله علیه  و آله و سلم- باشد، روح دیدنی نیست و گرنه، همه کارگرانی که برای تعمیر سقف مسجد بر بالای قبر می‌ رفتند باید روح پیامبر و همسرش را دیده کور شده باشند!

رابعاً ـ اگر هر کس بر قبر پیامبر خدا -صلی الله علیه  و آله و سلم- نظر افکند، بیم آن می ‌رود که نابینا شود، چرا رسول خدا -صلی الله علیه  و آله و سلم- از این کار نهی نفرموده و بر خسارت امّتش راضی شده است؟!

 

 

۲.  شیخ کلینی روایت عجیب دیگری در «باب مولد النبی -صلی الله علیه  و آله و سلم- و وفاته» از اصول کافی آورده که ذیلاً ملاحظه می‌شود :

«محمد بن یحیی، عن سعد بن عبدالله، عن ابراهیم بن محمد الثقفی، عن علی بن المعلی، عن اخیه محمد، عن درست بن ابی منصور، عن علی بن ابی حمزه، عن ابی بصیر، عن ابی عبدالله - -علیه السلام- - قال : لما ولد النبی - -صلی الله علیه  و آله و سلم- - مکث ایاما لیس له لبن فالقاه ابو طالب علی ثدی نفسه فانزل الله فیه لبنا فرضع منه ایاماً حتی وقع ابو طالب علی حلیمه السعدیه فدفعه الیها».

( الأصول من الکافی، ج ۱، ص ۴۴۸ مقایسه شود با ترجمه اصول کافی در ج ۲، ص ۳۳۹.)

ترجمه :

یعنی : «محمّد بن یحیی از سعد بن عبدالله و او از ابراهیم ثقفی و او از علیّ بن معلّی و او از برادرش محمّد، و او از درست بن ابی منصور و او از علیّ بن ابی حمزه و او از ابی بصیر گزارش نموده است که امام ابو عبدالله صادق -علیه السلام- گفت :

چون پیامبر اسلام -صلی الله علیه وسلم- زاده شد چند روزی بدون شیر به سر برد، پس،

ابوطالب او را به پستان خود افکند و خدا در پستان ابو طالب شیر نازل کرد! پس کودک چند روز از پستان ابوطالب شیر خورد تا هنگامی که ابوطالب، حلیمه سعدیه را یافت و کودک را (برای شیر دادن) به او سپرد»!!

نقد  روایت :

این روایت نیز به لحاظ سند و متن مخدوش است. احتمال می‌رود راوی نادانش برای آن که نسبت قرابت و همخونی میان پیامبر -صلی الله علیه  و آله و سلم- و علی -علیه السلام- را استوارتر کند به جعل چنین افسانه‌ای پرداخته است. چه لزومی داشت که خداوند در پستان ابوطالب برای برادرزاده‌اش شیر فراهم آورد؟ مگر ممکن نبود که مثلاً این شیر در سینه همسر جوان ابوطالب – فاطمه بنت أسد – فراهم آید؟ همان زن مهربانی که بعدها پرستاری محمّد -صلی الله علیه  و آله و سلم- را در خانه ابو طالب بعهده گرفت و او را مانند فرزندانش دوست می‌داشت. برخی از راویان این روایت همچون متن آن، ناشناخته و مطعون‌اند. مثلاً درباره علیّ بن معلّی نوشته‌اند : «فهو مجهول الحال»( تنقیح المقال، ج ۲، ص ۳۱۰.) ! همچنین دربارهٔ درست بن ابی منصور، علمای رجال گفته‌اند که وی واقفی مذهب بوده است( تنقیح المقال، ج ۱، ص ۴۱۷) روشن است که اشخاص خردمند و درست باور نمی‌توانند راوی چنین آثاری باشند.

 

۳. شیخ کلینی در همان «باب مولد النبی -صلی الله علیه  و آله و سلم-» از اصول کافی روایتی درباره معراج رسول خدا -صلی الله علیه  و آله و سلم- آورده که سنداً و متناً ناموثّق شمرده می ‌شود. روایت مزبور بدینگونه در اصول کافی نقل شده است:

عده من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن الحسین بن سعید، عن القاسم بن محمد الجوهری، عن علی بن أبی حمزه قال:

سأل ابوبصیر أبا عبدالله -علیه السلام- و أنا حاضر فقال: جعلت فداک کم عرج برسول الله -صلی الله علیه  و آله و سلم-؟ فقال مرتین فأوقفه جبرئیل موقفا، فقال له : مکانک یا محمد! فلقد وقفت موقفا ما وقفه ملک قط و لا نبی، إن ربک یصلی! فقال یا جبرئیل و کیف یصلّی؟! قال: یقول: سبوح قدوس أنا رب الملائکه و الروح، سبقت رحمتی غضبی. فقال: اللهم عفوک عفوک. قال: و کان کما قال الله: قاب قوسین أو أدنی الحدیث».

( الأصول من الکافی، ج ۱، ص ۴۴۲ مقایسه شود با ترجمهٔ اصول کافی در ج ۲، ص ۳۲۹.)

یعنی: «گروهی از یاران ما از احمد بن محمّد جوهری و او از علیّ بن أبی حمزه شنیده که گفت : أبو بصیر از امام ابو عبدالله صادق -علیه السلام- پرسید و من در آنجا حضور داشتم. گفت: فدایت شوم پیامبر خدا -صلی الله علیه  و آله و سلم- را چند بار به معراج بردند؟ امام صادق پاسخ داد: دو بار! و جبرئیل او را در ایستگاهی متوقّف کرد و گفت: ای محمّد! در جایت بایست، اینک در مقامی ایستاده ‌ای که هرگز هیچ فرشته و پیامبری در آنجا توقّف نکرده است. همانا خدای تو نماز می‌ گزارد! پیامبر پرسید: ای جبرئیل چگونه نماز می ‌گزارد؟! گفت: می ‌گوید: بس پاک و منزّه (هستم) من خداوندگار فرشتگان و روح هستم، رحمت من بر خشمم پیشی گرفته است. پیامبر گفت: خداوندا از تو درخواست عفو دارم، از تو درخواست عفو دارم، امام صادق گفت: و چنان بود که خدا (در قرآن) فرموده است : کان قاب قوسین او ادنی فاصله ‌اش (به خدا) باندازه دو کمان یا نزدیک‌تر بود...».

 

یکی از راویان این خیر چنانکه ملاحظه شد «قاسم بن محمّد جوهری» است. علاّمه مامقانی – رجال‌شناس معروف شیعی – درباره وی می ‌نویسد :

« فالرجل إما واقفی غیر موثق أو مجهول الحال و قد رد جمع من الفقهاء روایته، منهم المحقق فی المعتبر». (تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۴ (من ابواب القاف)

یعنی : «این مرد بقولی واقفی مذهب است و بقولی احوالش شناخته نیست (در هر صورت) گروهی از فقهاء روایت وی را رد کرده ‌اند که از جملهٔ ایشان، محقّق حلّی در کتاب المعتبر است».

متن روایت نیز از چند جهت ایراد دارد. اوّل آنکه ظاهر روایت، خدای سبحان را در جایگاه معیّنی نشان می‌ دهد با اینکه خداوند هیچگاه در مکان محاط نمی ‌شود بلکه به نص قرآن بر همه چیز محیط است :

)أَلاَ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُّحِیطٌ(. (فصلت / ۵۴)

دوّم آنکه نمازگزاردن خدا، امری نامعقول و خرافی است. سوّم آنکه در آیه «فکان قاب قوسین او ادنی» از فاصله فرشته وحی با پیامبر سخن رفته است، نه از فاصله پیامبر با خدا! چنانکه سیاق آیات دلالت بر آن دارد و می‌فرماید :

(عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَی * ذُو مِرَّهٍ فَاسْتَوَی * وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَی * ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی * فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی(. (نجم / ۵-۹)

«او را (فرشته ای) که نیروهای سخت داشت آموزش داد. (فرشته ای) پرتوان که در افق بالاتر ایستاد. سپس نزدیک شد و فرود آمد. پس فاصله اش باندازه دو کمان یا نزدیک تر بود».

 

بنابراین، تفسیری که در روایت آمده موافق با قرآن نیست و موجب رفع اعتماد از روایت می ‌شود.

 

 

۴. در اصول کافی در «باب ما عند الأئمه من سلاح رسول الله -صلی الله علیه  و آله و سلم- و متاعه» داستان خری آمده بنام «عفیر» و شیخ کلینی ماجرای مضحکی درباره این خر نقل می ‌کند و بدون آنکه سندش را بیاورد می نویسد:

«روی أن امیر المؤمنین -علیه السلام- قال: إن ذلک الحمار کلم رسول الله -صلی الله علیه  و آله و سلم- فقال: بأبی أنت و أمی إن أبی حدثنی عن أبیه، عن جده، عن أبیه أنه کان مع نوح فی السفینه فقام إلیه نوح فمسح علی کفله ثم قال: یخرج من صلب هذا الحمار حمار یرکبه سید النبیین و خاتمهم، فالحمدلله الذی جعلنی ذلک الحمار».

 

( الأصول من الکافی، ج ۱، ص ۲۳۷ مقایسه شود با ترجمه اصول کافی در ج ۱، ص ۳۴۳.)

یعنی: «روایت شده که امیر مؤمنان -علیه السلام- فرمود که آن خر، با رسول خدا -صلی الله علیه  و آله و سلم- به سخن در آمد و گفت: پدر و مادرم فدایت شود! همانا پدرم از پدرش و او از جدّش و او از پدرش برای من حدیث آورد که پدر جدِّ ما با نوح در کشتی همراه بود و نوح برخاسته دستی به کفل او کشید و گفت: از پشت این خر، خری در آید که سرور پیامبران و آخرین ایشان بر آن سوار شود، پس خدا را سپاس که مرا همان خر قرار داده است».!

 

چنانکه ملاحظه می ‌شود این روایت، مرسل و مقطوع است و معلوم نیست چه کس این افسانهٔ غریب را ساخته و برای شیخ کلینی نقل کرده است و شگفت از کلینی که آن را باور داشته و در کتابی که بقول خود، آن را از «آثار صحیح» فراهم آورده، گنجانیده است!

کسی نمی ‌داند که این جماعت خران، چگونه حدیث نوح -علیه السلام- را در خاطر نگاهداشته ‌اند و به یکدیگر رسانده اند؟! و نیز بر کسی معلوم نیست که خران، هر یک چند صد سال عمر کرده‌ اند که از روزگار پیامبر اسلام -صلی الله علیه  و آله و سلم- تا زمان نوح -علیه السلام- را تنها در پنج نسل گذرانده ‌اند؟! سخن گفتن آخرین خر، به زبان فصیح عربی و نقل حدیث بصورتی که محدّثان گزارش می ‌نمایند، نیز از عجائب است! من گمان می‌ کنم کسی با کلینی سر شوخی داشته و این افسانهٔ خنده‌ آور را برای او حکایت کرده است.

 

۵. شیخ کلینی در «باب مولد ابی جعفر محمد بن علی الثانی» از اصول کافی حدیث غریب دیگری آورده است بدین صورت:

«علی بن ابراهیم، عن أبیه قال: استأذن علی أبی جعفر -علیه السلام- قوم من أهل النواحی من الشیعه فأذن لهم فدخلوا فسألوه فی مجلس واحد عن ثلاثین ألف مسألهٔ فأجاب -علیه السلام- وله عشر سنین».

( الآصول من الکافی، ج ۱، ص ۴۹۶ مقایسه شود با ترجمه اصول کافی در ج ۲، ص ۴۱۹.)

یعنی: «علیّ بن ابراهیم از پدرش روایت کرده است که گفت: گروهی از شیعیان از شهرهای دور آمدند و از ابو جعفر دوّم (امام جواد -علیه السلام-) اجازهٔ ورود خواستند. ایشان بدان ‌ها اجازه داد و بر او وارد شدند و در یک مجلس، سی هزار مسئله از وی پرسیدند و همه را پاسخ داد در حالی که ده سال داشت»!

این روایت از حیث سند، مقطوع است زیرا پدر علی بن ابراهیم که ابراهیم بن هاشم قمّی باشد معلوم نیست این حکایت را از چه کسی شنیده؟ بویژه که به حضور خود در آن مجلس نیز اشاره ‌ای نمی‌ کند. امّا متن روایت بوضوح بر دروغ بودنش دلالت دارد! زیرا چگونه می ‌شود که در یک مجلس، به سی هزار مسأله پاسخ داد؟ گیرم که جواب مسائل بر امام جواد -علیه السلام- آسان بوده ولی پرسش ‌کنندگان چگونه توانسته ‌اند از سی هزار مسأله در یک مجلس (فی مجلس واحد) سؤال کنند؟ مگر آن مجلس چند شبانه ‌روز به طور انجامیده است؟!

 

۶. شیخ کلینی در «کتاب فضل القرآن» از اصول کافی روایتی بدین صورت آورده است:

«علی بن الحکم عن هشام بن سالم عن أبی عبدالله -علیه السلام- قال: أن القرآن الذی جاء به جبرئیل -علیه السلام- إلی محمد -صلی الله علیه  و آله و سلم- سبعه عشر ألف آیه».( الأصول من الکافی، ج ۲، ص ۶۳۴ مقایسه شود با ترجمه اصول کافی در ج ۴، ۴۴۶.)

یعنی : «علی بن حکم از هشام بن سالم از امام ابو عبدالله صادق -علیه السلام- روایت کرده که گفت: قرآنی که جبرئیل برای محمّد -صلی الله علیه  و آله و سلم- آورد هفده هزار آیه بود».!

می ‌دانیم که آیات شریفه قرآن – چنانکه در میان ما است – به هفت هزار آیه نمی ‌رسد و اگر روایت اصول کافی را صحیح بپنداریم باید بیش از نیم قرآن، حذف شده باشد! و این قول، بکلی باطل و بی ‌اساس است زیرا با وعده الهی مخالفت دارد که می‌فرماید:

   إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (. (حجر / ۹)

«ما خود این ذکر را فرو فرستادیم و ما خود نگاهبانش هستیم».

و روایت مشهور از علی -علیه السلام- نیز وارد شده که رسول خدا -صلی الله علیه  و آله و سلم- فرمود: «جمیع آیات القرآن سته آلاف آیه و مائتا آیه و ست و ثلاثون آیه»( تفسیر مجمع البیان، اثر شیخ طبرسی، جزء بیست و نهم، ص ۱۴۰، چاپ لبنان. ) یعنی : «آیات قرآن بر روی هم، شش هزار و دویست و سی و شش آیه است».

امّا آنچه برخی از شارحین اصول کافی احتمال داده ‌اند که شاید اختلاف روایت کافی با مصحف کنونی بدلیل شمارش آیات باشد، احتمالی ناموجّه است زیرا لازم می ‌آید که امام صادق -علیه السلام- هر آیه ‌ای از مصحف موجود را تقریباً سه آیه بشمار آورده باشد و بطلان این محاسبه روشن است. علاوه بر آنکه با حدیث نبوی مخالفت دارد. ضمناً در سند اصول کافی انقطاع و افتادگی دیده می‌شد زیرا علی بن حکم، با کلینی معاصر نبوده است.

 

۷. شیخ کلینی در اصول کافی ضمن «باب النوادر» از کتاب التوحید می ‌نویسد :

«محمد بن أبی عبدالله، عن محمد بن إسماعیل، عن الحسین بن الحسین، عن بکربن صالح، عن الحسن بن سعید، عن الهیثم بن عبدالله، عن مروان بن صباح قال قال ابو عبدالله -علیه السلام- : إن الله خلقنا فأحسن صورنا و جعلنا عینه فی عباده، و لسانه الناطق فی خلقه، و یده المبسوطه علی عباده بالرأفه و الرحمه، و وجهه الذی یؤتی منه، و بابه الذی یدل علیه، و خزانه فی سمائه و أرضه، بنا أثمرت الأشجار، و أینعت الثمار، و جرت الأنهار، و بنا ینزل غیث السماء، و ینبت عشب الأرض، و بعبادتنا عبدالله و لو لا نحن ما عبدالله» (الاصول من الکافی، ج ۱، ص ۱۴۴ مقایسه شود با ترجمه اصول کافی، ج ۱، ص ۱۹۶.)

یعنی : «محمّد بن ابی عبدالله، از محمّد بن اسماعیل، از حسین بن حسن، از بکر بن صالح، از حسن به سعید، از هیثم بن عبدالله، از مروان بن صالح روایت کرده که امام صادق -علیه السلام- گفت: خداوند ما را آفرید و صورت های ما را نیکو ساخت، و ما را در میان بندگانش چشم خود قرار داد، و در میان خلقش زبان گویای خود کرد، و ما را دست گشوده مهر و رحمتش بر بندگان خود نمود، و ما را چهره خویش قرار داد که از آن سو بدو گرایند و بابی ساخت که بر او دلالت می کند، و ما را خزانه ‌داران خود در آسمان و زمینش کرد، به سبب ما درختان میوه می آورند، و میوه ‌ها به پختگی می ‌رسند، و رودها جاری می شوند، و به سبب ما باران آسمان می ریزد، و گیاه زمین می روید، و به عبادت ما، خدا پرستش می شود و اگر ما نبودیم، خدا پرستیده نمی شد».!

اوّلاً ـ در سند این روایت، اشخاص مجهول و ناموثّقی دیده می‌ شوند مانند «مروان بن صباح» که مامقانی درباره وی می ‌نویسد : «لیس له ذکر فی کتب الرجال»( تنقیح المقال، ج ۳، ص ۲۰۹. ) ! «از این شخص، هیچ نام و نشانی در کتاب ‌ها رجال نیامده است»! یا «بکر بن صالح» که یکی از نامورترین دانشمندان امامیّه یعنی علاّمه حلّی نسبت به وی گفته است: «ضعیف جدّا، کثیر التفرد بالغرائب» (خلاصه الاقوال فی معرفه الرجال، اثر علامه حلّی، ص ۳۲۷، چاپ ایران ۱۴۱۷ ه‍. ق.)! «این شخص جداً ضعیف است و آثار غریب بسیاری (از امامان) نقل کرده که دیگران آنها را گزارش ننموده ‌اند ».

ثانیاً ـ از حیث متن، برخی از بخش‌ های روایت مذکور، صریحاً برخلاف قرآن است. مثلاً در این روایت آمده که : «خزانه فی سمائه و أرضه» «خدا ما را خزانه داران خود در آسمان و زمینش قرار داد» با آنکه در قرآن مجید می فرماید:

( قُل لاَّ أَقُولُ لَکُمْ عِندِی خَزَآئِنُ اللّهِ(. (انعام / ۵۰)

«بگو به شما نمی‌گویم که خزائن خدا نزد من است».

یا در این روایت می خوانیم: لو لا نحن ما عبدالله «اگر ما (آل محمّد -علیه السلام-) نبودیم، خدا پرستیده نمی شد»! آیا انبیاء پیشین، پرستندگان خدا نبودند؟ در حالی که خداوند در قرآن می فرماید :

وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَهِ وَإِیتَاء الزَّکَاهِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ(. (أنبیاء / ۷۳

«به آنان کارهای نیک و بر پا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنها پرستندگان ما بودند».

یعنی: «به آنان کارهای نیک و بر پا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنها پرستندگان ما بودند». پس چگونه بر چنین روایت غلوآمیزی می توان اعتماد نمود و آن را از «آثار صحیح امامان» شمرد؟

 

 

۸ . شیخ کلینی در «روضه کافی» ذیل عنوان «حدیث الحوت علی ای شیء هو»؟ می‌نویسد:

«محمد عن احمد، عن ابن محبوب، عن جمیل بن صالح، عن ابان بن تغلب، عن ابی عبدالله -علیه السلام- قال: سالته عن الارض علی ای شیء هی؟ قال : علی حوت! قلت : فالحوت علی ای شیء هو؟ قال : علی الماء. قلت : فالماء علی ای شیء هو؟ قال : علی صخره! قلت: فعلی ای شیء الصخره؟ قال : علی قرن ثور املس! قلت : فعلی ای شیء الثور؟ قال : علی الثری! قلت: فعلی ای شیء الثری؟ فقال : هیهات، عند ذلک ضل علم العلماء».( الروضه من الکافی، ج ۱، ص ۱۲۷، چاپ تهران (از انتشارات علمیه اسلامیه).

یعنی : «محمّد از احمد، از ابن محبوب، از جمیل بن صالح، از آبان بن تغلب روایت کرده که گفت: از ابو عبدالله صادق -علیه السلام- پرسیدم زمین بر چه چیز تکیه دارد؟ گفت: بر ماهی! گفتم: ماهی بر چه چیز تکیه دارد؟ گفت: بر آب، گفتم: آب بر چه چیز تکیه دارد؟ گفت: بر سنگ سخت! گفتم: سنگ سخت بر چه چیز تکیه دارد؟ گفت: بر شاخ گاو نرم تن! گفتم: گاو بر چه چیز تکیه دارد؟ گفت: بر خاک نمناک! گفتم: خاک نمناک بر چه چیز تکیه دارد؟ گفت: هیهات، در اینجا دانش دانشمندان گم گشته است»!

خرافی بودن متن این روایت روشن است و نیازی به نقد آن نیست.

شیخ کلینی در «روضه کافی» روایت دیگری آورده که با روایت پیشین پیوند دارد و «علت وقوع زلزله در زمین» را توضیح می ‌دهد، روایت مزبور چنین است :

« علی بن محمد، عن صالح، عن بعض أصحابه، عن عبدالصمد بن بشیر، عن أبی عبدالله -علیه السلام- قال: إن الحوت الذی یحمل الارض أسر فی نفسه أنه إنما یحمل الأرض بقوته! فأرسل الله تعالی إلیه حوتا أصغر من شبر و أکبر من فتر، فدخلت فی خیاشیمه، فصعق فمکث بذلک أربعین یوما ثم إن الله عزوجل راف به و رحمه و خرج. فإذا أراد الله – جل و عز – بأرض زلزله بعث ذلک الحوت إلی ذلک الحوت فاذا راه اضطرب فتزلزلت الارض».( الروضه من الکافی، ج ۲، صص ۶۷-۶۸.)

یعنی : «علیّ بن محمّد از صالح، از برخی یارانش، از عبدالصّمد بن بشیر، از ابو عبدالله صادق -علیه السلام- روایت کرده که گفت: همانا آن ماهی که زمین را حمل می‌ کند، این فکر در ضمیرش گذشت که وی با نیروی خود به حمل زمین می ‌پردازد! پس خدای تعالی ماهی (کوچکی) به سویش فرستاد که از یک وجب کوچکتر و از فاصله میان انگشت شست و سبّابه بزرگتر بود. آن ماهی کوچک بدرون بینی وی رفت و او غش کرد. پس، چهل روز در بینی وی ماند آنگاه خداوند بزرگ بر ماهی حامل زمین، رأفت و رحمت آورد و ماهی کوچک از بینی او بیرون شد. و هر گاه که خدای عزّوجلّ بخواهد تا در زمین زلزله‌ ای پدید آید همان ماهی کوچک را به سوی ماهی بزرگ می‌ فرستد و چون دیده ‌اش بر او افتد، بر خود می‌لرزد و در زمین زلزله پدید می‌آید».!

هر چند این روایت مانند روایت پیشین نیاز به تحقیق ندارد! ولی یادآور می‌شویم که معلوم نیست «صالح» روایت مذکور را از چه کسی شنیده است. زیرا تعبیر «بعض أصحابه» در سند این حدیث، از مجهول بودن راوی آن حکایت می‌کند.

 

 

 

۹. شیخ کلینی در «روضه کافی» آورده است :

« عنه (علیّ بن محمد) عن صالح، عن الوشاء، عن کرّام، عن عبدالله بن طلحه قال: سألت أبا عبدالله -علیه السلام- عن الوزغ ( وزغ در فارسی برای «قورباغه» بکار می‌رود ولی در معاجم عربی آن را معادل با مارمولک (چلپاسه) آورده‌اند. ) ! فقال: رجس و هو مسخ کله! فإذا قتلته فاغتسل. فقال: إن أبی کان قاعدا فی الحجر و معه رجل یحدثه فإذا هو بوزغ یولول بلسانه، فقال أبی للرجل: أتدری ما یقول هذا الوزغ؟ قال: لا علم لی بما یقول. قال: فإنه یقول : و الله لئن ذکرتم عثمان بشتیمه لأشتمن علیا حتی یقوم من هیهنا! قال: وقال ابی: لیس یموت من بنی امیه میت الا مسخ وزغا ... الحدیث»! (الروضه من الکافی، ج ۲، صص ۳۷-۳۸.)

یعنی : «از علیّ بن محمّد، از صالح، از وشّاء، از کرّام، از عبدالله بن طلحه روایت شده که گفت: از ابو عبدالله صادق -علیه السلام- درباره مارمولک (چلپاسه) پرسیدم. گفت: پلید است و همه انواعش از حیواناتی بشمار می ‌روند که مسخ شده ‌اند! پس چون آن را کشتی غسل کن! سپس امام صادق گفت: پدرم در حجر اسماعیل نشسته بود و مردی با وی بود که با پدرم صحبت می ‌کرد، ناگاه مارمولکی را دید که با زبانش صدایی بر می ‌آورد، پدرم به آن مرد گفت: آیا می‌ دانی که این مارمولک چه می ‌گوید؟ آن مرد پاسخ داد: خیر، نمی ‌دانم چه می ‌گوید. پدرم گفت: او می‌گوید: بخدا قسم اگر عثمان را دشنام دهید تا هنگامی که این مرد (امام باقر) از اینجا برخیزد، من علی -علیه السلام- را دشنام خواهم داد! آنگاه (امام صادق) گفت، پدرم فرمود: هیچ یک از بنی امیّه نمی‌ میرد مگر آنکه بصورت مارمولکی مسخ می ‌شود ...»!!

در سند این روایت، نام «کرام» برده شده که همان «عبدالکریم بن عمرو» باشد و بقول نجاشی در کتاب رجالش، واقفی مذهب بوده است( رجال النجاشی، ص ۱۷۶، چاپ قم. ) (هر چند مامقانی از او دفاع می‌نماید). راوی دیگر آن، عبدالله بن طلحه است که مامقانی درباره ‌اش می‌نویسد: «لم نقف فیه علی مدح یدرجه فی الحسان». (تنقیح المقال، ج ۲، ص ۱۹۰)

یعنی: «در کتب رجال به ستایشی از او واقف نشده ‌ایم که وی را در درجه حسان (راویان امامی مذهب و ممدوح) قرار دهد». متن روایت دلالت دارد بر اینکه مارمولک، ناصبی و دشمن امیر المؤمنین -علیه السلام- است! اما به درجه ‌ای از فهم و ادراک نائل شده که عقاید آدمیان را می‌ داند و بر مسائل تاریخی با آنها به مجادله بر می ‌خیزد و در قضیّه خلافت، از عثمان بن عفان جانبداری می کند! البته وجود این روایت نباید مایه شگفتی شود زیرا هنگامی که قرار است الاغ، محدّث باشد، مارمولک هم باید مورّخ و متکلّم بشمار آید!

۱۰. شیخ کلینی در «اصول کافی» در «باب مجالسه اهل المعاصی» روایتی آورده که سند آن بلحاظ علم رجال، بی‌اشکال است (وقتی که متن حدیثی با کاب خدا موافق نباشد به سندش نباید اعتماد کرد زیرا کسی که متن حدیثی را جعل می‌کند، سندش را هم جعل خواهد کرد.! ) ولی متن حدیث با قرآن مجید سازگاری ندارد و باید بطلان آن اعلام گردد بویژه که برخی از «اعلام» (به کتاب المکاسب، اثر شیخ انصاری، ص ۴۵ (بخط طاهر خوشنویس) نگاه کنید.) بدان استناد و استدلال نموده‌اند. متن حدیث بشرح زیر است :

 

« محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسین، عن احمد بن محمد بن ابی نصر، عن داوود بن سرحان، عن ابی عبدالله -علیه السلام- قال رسول الله -صلی الله علیه  و آله و سلم- اذا رایتم اهل الریب و البدع من بعدی فاظهروا البرائه منهم و اکثروا من سبئهم و القول فیهم و الوقیعه و با هتوهم کیلا یطمعوا فی الفساد فی الاسلام و یحذرهم الناس و لا یتعلموا من بدعهم، یکتب الله لکم بذلک الحسنات و یرفع لکم به الدرجات فی الآخره». (الأصول من الکافی، ج ۲، ص ۳۷۵ مقایسه شود با ترجمه اصول کافی در ج ۴، صص ۸۳-۸۴)

 

یعنی : «محمّد بن یحیی، از محمّد بن حسین، از احمد بن محمّد بن ابی نصر، از داوود بن سرحان از ابو عبدالله صادق روایت کرده است که گفت رسول خدا -صلی الله علیه  و آله و سلم- فرمود: پس از من هنگامی که اهل شک و بدعت را دیدید بیزاری خود را از آنها آشکار کنید و دشنام بسیار بدان‌ ها دهید و درباره آنان بدگویی کنید و به ایشان بهتان زنید تا نتوانند به فساد در اسلام طمع بندند و در نتیجه، مردم از آنان دوری گزینند و بدعت‌ های ایشان را نیاموزند (که اگر چنین کنید) خداوند برای شما در برابر این کار، نیکی ‌ها نویسد و درجات شما را در آخرت بالا برد»!!

شک نیست که اهل بدعت، سزاوار سرزنش و نکوهش هستند ولی بهتان زدن به ایشان شرعاً و عقلاً جایز نیست چرا که اولاً قرآن مجید می‌فرماید:

وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَی أَلاَّ تَعْدِلُواْ.( (مائده /  ۸)

«دشمنی با گروهی، شما را به بی‌عدالتی درباره آنها وادار نکند».

و ثانیاً عقل حکم می‌ کند که بهتان زدن به بدعتگذاران از عاقبت نیکی برخوردار نخواهد بود زیرا ممکن است دیر یا زود، نادرستی آن بهتان آشکار شود، و مایه رسوایی بهتان زننده را فراهم آورد و اعتماد از دیگر سخنان او نیز برخیزد و در نتیجه، کار به زیان اهل حق و به سود اهل بدعت تمام شود. بعلاوه، دشنام دادن به مخالفان و بدعتگذاران موجب می ‌شود که آنها نیز به اهل حق و مقدّسات آنها اهانت ورزند چنانکه در قرآن کریم می ‌خوانیم:

وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّواْ اللّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ(. (انعام / ۱۰۸)

«کسانی را که (مشرکان) جز خدا می ‌خوانند دشنام مدهید زیرا که ایشان نیز ستمگرانه و ناآگاهانه به خدا دشنام می ‌دهند».!

ناگفته نماند که برخی از شارحان کافی، عبارت «باهتوهم» را چنین تفسیر نموده ‌اند که «با دلیل و برهان، بدعتگذاران را حیران سازید» ولی این معنا با لغت عرب، سازگاری ندارد زیرا هر چند فعل ثلاثی مجرد «بهت» بمعنای: دهش و سکت متحیرا (مدهوش و حیرت زده خاموش شد) آمده است ولی این فعل، چون به باب «مفاعله» رود و بصورت «باهت» در آید بمعنای: «حیره و ادهشه بما یفتری علیه من الکذب» بکار می ‌رود یعنی : «با دروغی که به او بست، وی را حیرت زده و مدهوش ساخت»( به المنجد ذیل واژه «بهت» نگاه کنید. ) ! آری، با دروغ بستن به بدعتگذاران، نمی ‌توان از اسلام دفاع کرد و از پاداش خداوندی بهره‌ مند شد بلکه با برهان و دلیل باید به این امتیاز دست یافت که «الغایات لا تبرر الوسائط»! «هدف‌ها، وسیله‌ها را توجیه نمی ‌کنند»!